by محمدرضا طهرانی | بهمن 28, 1398 | کتاب
“می خوام بگویم نمی توانم برگردم به استورتفیلد و برایشان دوباره همان دختر شوم. همان دختری که مجبور است نارضایتی مادرش را حس کند که با همه ی وجودش تلاش می کند کسی نفهمد ناراضی است، و عزم راسخ و سرخوش پدرش را که ” همه چیز رو به راه است، اوضاع خوب است”. طوری یک سره...
by محمدرضا طهرانی | بهمن 20, 1398 | کتاب
“رهبر ارکستر قدمی به جلو برداشت و با پا دوبار به سکو ضربه زد، یک هیس قوی سالن را فراگرفت. سکوت برقرار شده زنده و مشتاق بود. بعد رهبر ارکستر چوبش را به حرکت درآورد و یکباره صدای ساز در نهایت شفافیت سالن را پر کرد، موسیقی حالا برایم عینیت مادی پیداکرده بود؛ چیزی...
by محمدرضا طهرانی | بهمن 9, 1398 | کتاب
مادام بوواری با زندگی شارل بوواری شروع میشود، پسر جوانی که قادر به وفق دادن خود با مدرسهی جدیدش نیست و از سوی همکلاسیهایش تحقیر میشود. شارل در نخستین آزمون پزشکیاش موفق نشده اما بالاخره بعد از چندسال و با سختی یک پزشک درجهی دو میشود. مادرش او را مجبور به ازدواج...
by محمدرضا طهرانی | بهمن 4, 1398 | کتاب
“زمانی که هرروزه در اختیار داریم انعطافپذیر است؛ شورهایی که در دل داریم آن را کش میآورد، شورهایی که در دل دیگران میانگیزیم آن را در هم میفشرد، و عادت آن را پر میکند”. در تاریخ ادبیات کلاسیک با آثاری مواجه هستیم که علیرغم داشتن جنبههای ادبیِ ناب،...
by محمدرضا طهرانی | دی 30, 1398 | کتاب
“این نمایشنامه صرفا در مورد کشوری نیست که میترسد و در همان زمان محتاج است که ترس خود و زخمهای خود را درک کند، همچنین صرفا به آثار درازمدت شکنجه و خشونت بر انسان و بر پیکر زیبای سرزمین ایشان نمیپردازد. بلکه مضامین دیگری را نیز مطرح میکند که همواره دغدغهی من...
by محمدرضا طهرانی | دی 22, 1398 | کتاب
“شوهر آخرم فرق داشت. بقیه قدبلند بودند ولی او کوتاه بود. اهل مطالعه و شوخطبع بود. نمیتوانست روغن ماشین را عوض کند ولی عاشق اپرا بود. خیال میکردم با بقیه فرق دارد، همانقدر که روز یا شب فرق دارد … ولی عاقبت معلوم شد که او فقط یکجور شب دیگر است.”...