سال ۱۴۰۱ دقیقا مثل همون شعر سهراب که می‌گه:

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم می‌گذرد

آن‌چنانی که فقط خاطره‌ای خواهد ماند…

بله این‌جوری بود که تلخ‌ترین سالی که زندگی کردم گذشت. البته فقط برای من تلخ نبود. برای خیلی‌ها این‌طوری بود و هنوزم هست. تعداد آدم‌های زیادی عزیزان‌شون رو از دست دادن و این اصلا خوشایند نبود. اما همیشه باید نیمه پر لیوان رو هم دید. در بین همه تلخی‌ها بنظرم اینکه پای افرادی که نمی‌شناختیم غصه خوردیم، گریه کردیم و بفض کردیم یعنی ما زنده‌ایم. هنوز هم وقتی خیلی چیزها می‌افتم بغض می‌کنم، مثل همین الان که این متن را می‌نویسم…

ادامه‌اش بماند برای تاریخ…

فقط همین که گذشت کافی‌ست و انشالله که ۱۴۰۲ اینگونه نباشد…