بله اسم فیلم تیتی هست. تیتی یکی از فیلمهای خوبی بود که در این چند وقت در سینمای کشورمان دیدم. حالا خوب بودنش را در ادامه میگویم. این فیلم محصول سال ۱۳۹۹ به کارگردانی و تهیهکنندگی آیدا پناهنده و نویسندگی مشترک ارسلان امیری و آیدا پناهنده است. الناز شاکردوست، پارسا پیروزفر و هوتن شکیبا بازیگران مهم این فیلم هستند.
اول اینکه شما یک الناز شاکردوست خاص و دوستداشتنی در این فیلم خواهید دید. هوتن شکیبا و پارسا پیروزفر هم که دیگر نیازی به تعریف کردن ندارند. چرا حالا من الناز شاکردوست را از بقیه جدا کردم؟ خب چون تعداد فیلمهایی که از این بازیگر پسندیده باشم خیلی نیست. نه اینکه بد باشد، یکجورایی انگار همه توانمندی بازیگریاش را به بیننده نشان نداده است. اما چند وقتی است که اینطور نیست. البته اولین بار وقتی فیلم “شبی که ماه کامل شد” را در سینما برای دومین مرتبه میدیدم به این نتیجه رسیدم. قطعا که نظر من ملاک نیست و صرفا از دیدگاه یک بیننده نظر میدهم.
اما در این فیلم چه گذشت که من بلافاصله بعد آن به یک کافه آمدم و شروع کردم به نوشتن این پست.
در کل طول فلیم که یک روند ساده و خطی داشت، من مانند زمانی که در جستجوی یک اتفاق خاص هستم هیجان زده فیلم را دنبال میکردم. چرا؟ چون شاهد یک داستان ساده، بدون پیچیدگی، روان و از همه مهمتر بدون معما بودم. چرا اینها مهم شد؟ چون به عنوان یک علاقهمند به حوزه نویسندگی شاهد این بودم که بدون پیچیدگی و رازآلود بودن هم میشود یک داستان نوشت. چیزی که من عاشق آن هستم. یعنی ساده نوشتن. هرچند تا الان هرچه داستان کوتاه نوشتم همه کم و بیش درگیر پیچیدگی بوده است. یعنی میشود هیچ اتفاق خاصی رخ ندهد و انتهای داستان ساده و خوشحال کننده باشد. به قول دوستم میشود کسی نمیرد و همه چیز به خوبی طی شود.
در کل طول فیلم به این فکر میکردم که نویسندگان چقدر ساده قصه گفتند. بعد از اتمام فیلم به صفحه عوامل فیلم در اینترنت رفتم و دیدم بله، دو نویسنده باهم داستان را نوشتهاند. چیزی که من را خیلی هیجانزده میکند. کار گروهی روی یک داستان چیزی که در فیلمها و سریالهای خارجی زیاد دیدهایم ولی در ایران کمتر. اینکه تهیهکننده و کارگران هر دو نیز یک نفر باشد باز هم برای من جذاب نیست. چرا؟ هرکدام از این دو، دنیایی از کار و تخصص است که چطور یک نفر میتواند هر دو باشد؟ پس شک ندارم که اگر هر کدام توسط یک نفر ایفا میشد، احتمالا میشد کار جذابتری دید. هرچند که من هنوزم برای دیدن این فیلم برای دومین مرتبه هیجانزدهام.
کمی اشاره کنم به موضوع فیلم. تیتی یک دختر اهل شمال است که شوهر خیلی راحت بگویم، تکلیفش با خودش مشخص نیست. ابراهیم یک استاد فیزیک است که در آستانه اثبات یک مسئله مهم در دنیای فیزیک است. مسئلهای پیرامون سیاه چالههای فضایی و اتمام حیات زمین… داستان از آنجایی شروع میشود که این مسئله قبل از مشکلی که برای ابراهیم رخ دهد حل میشود ولی چون حالش بد شده و به اتاق مراقبتهای ویژه منتقل شده بود، همه زحمات او دور ریخته میشود. ابراهیم با سرطان دست و پنجه نرم میکند. این کاغذهای مهم میشود بهانهای برای رفت و آمدها و کشمکشهای داستان تا انتها. بقیه داستان بماند که اسپویل نخواهم کرد.
یک نگاه جالب در کل فیلم وجود داشت. نگاه ساده و بیآلایش تیتی به زندگی، نگاه افراطی ابراهیم به علم، نگاه پوچ امیرساسان به همه چیز. چرا به همه چیز؟ تا آخر فیلم شما متوجه نمیشوید او چه میخواهد. درگیر یک خود باوری کاذب است. خودباوری که ناشی از نادیده گرفتن ذات پاک دیگری است. اما تضاد نگاه تیتی به زندگی و آنچه در واقعیت در اطراف ما در حال رخ دادن است، حذابترین واقعیت داستان بود. چیزی که نشان میداد آدمهای ساده و قشنگ هنوز هستند که ای کاش آدمهای ساده درگیر آدمهایی نظیر امیرساسان نشوند. کاش این نگاهها همیشه در کنار ابراهیمهایی باشند که حداقل آسیبی به سادگی آنها نمیزند.
من دوستانی دارم که این جمله را به آنها گفتهام. هوای خودت را داشته باش. دنیا آدمهایی مثل تو کم دارد. دنیا آدمهایی مثل تیتی کم دارد. ساده و قشنگ. ساده که میگویم به معنی زود گول خوردن نیست. به معنی نگاه بدون آلودگی به زندگیست. از آن نگاههایی که تلاش کردم در کتابم به آن بپردازم. همانجایی که اشاره میکردم اگر اینها صرفا کلیشه است، بنظر میرسد وقتش شده به آنها بپردازیم چون دست نخورده باقی ماندهاند.
پیشنهاد میکنم به سینما بروید و یک عاشقانه جذاب ببنید. عاشقانه آرام…