بابادک باز اثر خالد حسینی که در اصل من به قلم ایشان بسیار علاقهمند شدم، در این کتاب یک داستان بسیار شگفتانگیز برای خواننده روایت میکند. داستانی که در مرکز آن دوستی دو پسر افغانستانی از کودکی تا میانسالی قرار گرفته است. دوستی امیر و حسن. حسن و پدرش خدمتکار خانه امیر و پدرش هستند و این دو به دلیل اینکه تقریبا همسن هستند، همبازی هم هستند.
این داستان در اصل از زمانی که نظام افغانستان پادشاهی بوده تا زمان حمله شوروی به آن و در نهایت تسلط طالبان و حمله آمریکا به افغانستان در حال روایت است. چیزی که در این داستان با آن روبهرو هستیم، دوریها و جداییهایی است که جنگها در میان آدمها ایجاد میکنند.
اما نکته مهم داستان اینجاست که امیر و حسن، از دو طبقه اجتماعی متفاوت هستند. تفاوتی که در ابتدای داستان به نحوی به آن پرداخته میشود که در انتها خواننده را حسابی شگفتزده میکند. دوستی این دو در داستان فراز و نشیب زیادی دارد ولی نکته مهم داستان آنجاست که این فراز و نشیب، علاقه قلبی آنها به هم را تا همان اتفاق شگفتانگیز که گفتم، کمرنگ نمیکند.
نقطه اوج داستان که من را به بعد از مدتها در زمان خواندن یک رمان احساساتی کرد، زمانی است که امیر بنا به دلایلی به افغانستان بر میگردد. دقیقا همان جاست که همه گرههای ذهنی، پیشبینیها و … شما به عنوان خواننده، حل یا شفاف میشود.
خالد حسینی خیلی ماهرانه توانسته درد و رنجی که بر ملت افغانستان در این درگیریها وارد شده است را تصویرسازی کند. فاصلهها و جداییها و ناامنیها و سواستفادههای مذهبی و حتی نژادپرستی که بر این مردم گذشته است.
درست است که زمان مطالعه این رمان، قهرمان داستان امیر است، اما برای من زندگیِ حسن و سهراب به نحوی ناراحت کننده و دردناک بود که بارها و بارها در زمان خواندن آن اشک بر چشمم جاری شد. راستش را بخواهید، مدام در ذهنم مرور میکردم که چقدر جای اخلاق مداری حسن، وفاداری او، خلوص و ادب او در میان هر فرهنگی خالی است. او بیادعا قهرمان این داستان است. آخ که چقدر در زمان مظلومیت حسن در حادثه مسابقه بادبادک بازی، وقتی کودک بودند، عصبانی شدم. باشد، قبول، سکوت میکنم و داستان را لو نمیدهم که بخوانید. ولی بخوانید…
یکی دیگر از نکاتی که این کتاب را برای من جذاب کرد، نویسنده شدن امیر بود. او از نویسندگی پول هم درآورد و زندگی خوبی برای خودش ساخت.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:
بادبادکباز ما را به ایامی میبرد که رژیم سلطنتی افغانستان در میان بیخبری مردم سقوط میکند و این کشور دستخوش تحولاتی میشود که تا امروز شاهد آنیم. اما در این رمان حوادث سیاسی گذرا و حاشیهای است و داستان اصلی آن زندگی دو پسر است که با هم در یک خانواده بزرگ میشوند و از یک پستان شیر مینوشند و دوستی عمیقی بینشان شکل میگیرد. ولی دنیای این دو در عین حال از هم جداست؛ امیر اربابزاده است و مالک خانه و ثروت پدر و حسن نوکرزاده و از قوم هزاره و پیوسته پامال تاریخ…
براساس این رمان یک فیلم نیز ساخته شده است. هرچند که من معتقدم کمتر فیلمی قادر به تصویر کشیدن همه آنچه در یک کتاب گفته میشود است، اما اگر علاقه دارید، ببنید.
از همین نویسنده کتاب “هزاران خورشیدن تابان” را نیز گرفتهام که به محض اتمام، آنرا نیز معرفی خواهم کرد.