کتاب «دنیای سوفی» در عین اینکه یک رمان است، به نوعی خودآموز نیز محسوب میشود. جایی خواندم که این کتاب تا کنون به ۵۹ زبان دنیا ترجمه شده است. هرچند که من معتقدم این کتاب صرفا مخصوص بزرگسالان نیست، اما باز هم خیلی از جاها خواندم که نوجوانان و جوانان شاید نتوانند با این کتاب ارتباط برقرار کنند. من چرا معتقدم این کتاب خودآموز است؟ شما تصور کنید طی ۶۰۰ صفحه و در سادهترین حالت ممکن، تعالیم و تعاریف مهم فلسفه به صورت داستانی ارائه شود. فقط کافیست خواننده نسبت به یکی از این موارد حساس شود و برای مطالعه بیشتر انتخاب کند. به نظر میرسد، نویسنده در این حالت کاری که باید میکرده را انجام داده است.
به عبارت دیگر، نویسنده در این کتاب گزیدهای از سخنان با ارزش فیلسوفان بزرگ دنیا در ۳ هزار سال گذشته را در قالب یک داستان بیان کرده است. جالب است بدانید که یوستین گردر سال ها در حال جستجو برای یافتن یک کتاب ساده پیرامون فلسفه بود تا بتواند آن را به شاگردانخود بدهد، اما موفق به پیدا کردن آنچیزی که مدنظرش بود نشد. تصور کنید، بگردید، چیزی پیدا نکنید و بعد خودتان دست بکار شوید.
یکی از کاراکترهای داستان به نام سوفی در این کتاب، سوالاتی که در ذهن خیلی ها پیش می آید را مطرح می کند. دقیقا همینجاست که من می گویم این کتاب صرفا برای بزرگسالان نیست. شنیدن و خواندن پاسخ به این سوالات خودش عامل تفکر و رسالت اصلی یک کتاب خواهد بود.
شما در پشت جلد در مورد این کتاب می خوانید که:
گردر استاد سادهنویسی و ایجاز است. سه هزار سال اندیشه را در ۶۰۰ صفحه میگنجاند، و زیرکانه از قول گوته میگوید: «کسی که از سه هزار سال بهره نگیرد تنگدست بهسر میبرد.» و چه راحت مباحث پیچیده فلسفه غرب را، بیآنکه مبتذل شود، به زبان ساده و شیوا و همهفهم بیان میکند: از جمله بهرهجویی مسیحیت را از نظریههای افلاطون و ارسطو، ریشه گرفتن فرهنگ اروپایی را از فرهنگ سامی و هند – اروپایی، هگل را و بحث آنچه عقلی است ماندنی است، و دوران خود ما را و انسانِ محکوم به آزادی را و غیره و غیره.
همانطور که در عنوان فرعی کتاب مشاهده میکنید، این کتاب داستانی درباره تاریخ فلسفه است. در واقع این کتاب با وجود همهی مفاهیم فلسفی که در خود گنجانده است، رمان محسوب میشود. رمانی خودآموز درباره تاریخ فلسفه. محبوبیت کتاب هم در همین است که یوستین گردر، مفاهیم را در قالب داستان بیان میکند. بنابراین شما با یک کتاب خشک فلسفی با اصطلاحات سنگین روبهرو نیستید و میتوانید لذت خواندن یک رمان خوب را تجربه کنید.
قسمتهایی از متن کتاب
- سوفی عزیز، مطلب من این است که تو نباید در زمره این آدمهایی باشی که دنیا را بهمنزله یک امر بدیهی پذیرفتهاند. بهمنظور احتیاط، ما پیش از آن که بهدرس فلسفه خودمان بپردازیم، چند ورزش ذهنی مطرح میکنیم. تصور کن که در روزی آفتابی بهگردش در جنگل رفتهای. ناگهان یک سفینهی فضائی بر سر راه خود میبینی. یک آدم مریخی از آن فرود میآید، جلوی تو سبز میشود و بهورانداز کردنت میپردازد…
- در این لحظه چه چیزی بهذهن تو میرسد؟ اوه، اهمیت چندانی ندارد. اما آیا هرگز از این مطلب حیرت نکردهای که تو خودت نیز یک آدم مریخی هستی؟ البته احتمال اینکه انسان با موجودی از یک سیاره دیگر برخورد کند بسیار اندک است، این را قبول دارم. اما میتوان تصور کرد که تو، خودت با خودت برخورد کنی و رودررو شوی. ممکن است که تو لحظهای توقف کنی و ناگهان خود را دیگری تصور کنی. این اتفاق ممکن است، مخصوصا که در طول گردشی در جنگل بهانسان دست دهد.
- زندگی غمانگیز و درعینحال افتخارآمیز است. ما به یک دنیای شگفتانگیز هدایت میشویم، در اینجا با یکدیگر ملاقات میکنیم، به یکدیگر سلام میکنیم و سپس برای لحظهای کوتاه سرگردان میشویم و همدیگر را گم میکنیم و ناگهان بهمانند شیوهی رسیدنمان به یکدیگر، بیدلیل ناپدید میشویم.
- احمقانهترین کاری که او سراغ داشت، رفتارِ همهچیزدانِ مردم بود. آنها بهگونهای دربارهی چیزهایی که هیچچیز دربارهیشان نمیدانستند، رفتار میکردند که گویی همهچیز را دربارهاش میدانند.
- عجیب نبود که نمی دانست کیست؟ و بی انصافی نیست که انسان در قیافه خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند. آدم می تواند دوستانش را خود انتخاب کند، اما انتخاب خودش درست خودش نیست. حتی بشر بودنش هم دست خودش نیست.
- هراکلیتوس تاکید کرد که اضداد ویژگی جهان است. اگر هیچگاه بیمار نشویم، نمیدانیم تندرستی چیست. اگر هیچگاه گرسنه نشویم، از سیر شدن لذت نمیبریم. اگر هیچگاه جنگی روی نمیداد، قدر صلح را نمیشناختیم. و اگر زمستان نباشد، بهار هم نمیآید.
- هرچه میبینی بخشی از جهان پیرامون توست، اما نحوه دیدنت بستگی دارد به عینکی که به چشم میزنی.
- ارسطو میپرسد: چگونه باید زیست؟ خوب زیستن مستلزم چیست؟ و پاسخ میدهد: انسان فقط در صورتی میتواند خوشبخت شود که همه توانایی و شایستگی خود را به کار اندازد.
- هیلد عزیز! اگر مغز انسان به اندازه کافی برای ما ساده بود که بتوانیم آن را درک کنیم ما هنوز آن قدر احمق بودیم که آن را درک نکنیم.
- اسپینوزا تاکید میورزد که تنها یک وجود، کاملا و مطلقا «علت قائم بهذات» است و میتواند با آزادی تام عمل کند. تنها خدا یا طبیعت مبین فرایندی اینچنین آزاد و اینچنین «غیرتصادفی» است.
- انسان میتواند برای کسب آزادی و رهایی از قیود برونی بکوشد، ولی هیچگاه به اختیار و «اراده آزاد» دست نمییابد. ما بر آنچه بر بدنمان میگذرد – که وجهی از حالت مادی است – اختیار نداریم. همچنین اندیشیدن خود را بر نمیگزینیم. پس انسان «روح آزاد» ندارد؛ و کمابیش در پیکری مکانیکی محبوس است.