کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد اثر سوتلانا آلکسیویچ، روایتی پرفراز و نشیب از خاطرات زنانی است که در جنگ جهانی دوم در شوروی جنگیدند. این روایت از زبان خود این سربازها و فرماندهان که در موقعیتهای مختلفی از نگهبانی تا تک تیراندازی تا آشپزخانه بودهاند، بیان میشود. روایتی که پر از ترس، استرس، نگرانی، دلخوری، سرخوردگی و نابود شدن زندگی است.
اما خاطرات و داستانهای روایت شده در این کتاب نیست که آنرا دوست داشتنی کرده است، بلکه نمایش خیره کننده تفاوت نگاه، برخورد و تعامل زن و مرد با موضوعات است. تفاوتی که گاهی به طرز بیرحمانه و با ناسپاسی قدر جانفشانیها و فداکاریهای صورت گرفته را نادیده میگیرد.
اما جدای از اینکه نویسنده این کتاب موفق شده است در این اثر تفاوت رویکرد و نگاه بین زن و مرد را به خوبی نشان دهد، تفاوت برخورد مردم یک جامعه در یک موضوع یکسان را نیز نشان داده است. تصور کنید باورها و رفتار افراد یک جامعه در مقابل دو سرباز باهم فرق داشته باشد. چرا؟ چون یکی مرد و دیگری زن است؟ این خیلی بی رحمانه است. هر دونه در یک محل، برای یک هدف، برای یک آرمان د رحال تلاش بودند.
نویسنده این اثر موفق شد در سال ۲۰۱۵ جایزه ادبی نوبل را دریافت کند و البته کتابش به عنوان یکی از مشهورترین کتابهای جهان با مضمون جنگ نیز شناخته شد.
خط به خط این کتاب برای من به عنوان خواننده پر از جذابیت بود. چون تا بحال با این حجم از چالش روبه رو نشده بودم. گاهی کتاب را میبستم و به باورهای موجود در جامعه و فرهنگ خودمان در مواجهه با این مسیله هم فکر میکردم. موضوعی که روزی برای زنان روسی اتفاق افتاده بود، برای زنان ما نیز اتفاق میافتد. اصلا قصد بزرگنمایی یا بیاهمیت نشان دادن موضوع را ندارم. این مسئله به طرز باورنکردنی در سراسر دنیا وجود دارد. هیچکس نمیتواند آنرا انکار کند. این موضوع برای من اصلا باور کردنی نیست که این موضوع هنوز هم باید بخشی از چالشها باشد. نیاز ما به آگاهی فراتر از آنقدری است که امروز برای بدست آوردن آن در تلاش هستیم…
یکی از نکات جالب این کتاب این است که شخصیتهای این کتاب، ابر قهرمان و انسانهای متفاوت نیستند. آنها یک روزی مشغول زندگی خود بودند، یک روز دیگر برای آرمانی به اسم وطن درگیر جنگ میشوند و هرچه میتوانند انجام میدهد. همین موضوع خودش بخش مهمی از جذابیت این کتاب است و موضوعات پرداخته شده در آن را باورپذیر میکند.
اما بخشی از کتاب را باهم بخوانیم:
دقیقا جایی که انسان بزرگتر است، به خاطر سپرده میشود. در آنجا، انسانها به دست چیزی که از تاریخ قویتر است هدایت میشوند. باید حوزهی کاریام را توسعه بدهم، به حقیقت جنگ بسنده نکنم و حقیقت زندگی و مرگ را تشریح کنم. پرسش داستایوسکی را تکرار کنم؛ چند انسان در هر انسان وجود دارد، و چگونه باید از این انسان درونی محافظت کرد؟ بدون شک شر جذاب است؛ متنوعتر از خیر است؛ وسوسهانگیزتر است. همینطور عمیقتر. وارد دنیای نامتناهی جنگ میشوم، همهی چیزهای دیگر گویی رنگ باختهاند و از عادی نیز عادیتر شدهاند. دنیای عظیم و وحشی. اکنون تنهایی انسانی را که از آنجا بازگشته درک میکنم. انگار از سیاره یا دنیای دیگری آمده… او معرفتی دارد که دیگران آن را ندارند، کسب این معرفت تنها در آنجا ممکن است، در نزدیکیهای مرگ. هنگامی که او سعی میکند با کلماتْ آنچه را دیده و زندگی کرده، انتقال دهد، فاجعه را با تمام وجودش حس میکند. زبانش بند میآید. او میخواهد توضیح دهد، دیگران میخواهند درک کنند، اما همه در رسیدن به هدف خویش ناتواناند.
آنها همواره در فضایی متفاوت با منی که شنوندهشان هستم، قرار دارند. آنها را دنیایی نادیدنی در برمیگیرد. حداقل سه نفر در این گفتوگو شرکت میکنند؛ کسی که ماجراها را تعریف میکند، کسی که در آن زمان و هنگام وقوع حادثه این انسان بوده، و من. هدف من پیش از هر چیز کشف حقیقت آن سالها و آن روزهاست. بدون دخالت احساسات. شاید روایتی که انسان از جنگ بلافاصله پس از پایان جنگ ارایه میکند، با گذشت دههها دچار تغییر و دگرگونی شود، چرا که او تمام زندگیاش را به خاطراتش اضافه میکند، همهی وجودش را. اینکه در تمامی این سالها چگونه زندگی کرد، چه خواند، چه دید، با چه کسانی معاشرت کرد. با او تنها صحبت میکنم، گاهی کس دیگری هم حضور دارد. مهم است چه کسی؟ خانواده؟ دوستان؟ کدام دوستان؟ دوستان جبهه و همرزم با سایر دوستان متفاوتاند.
در آخر خواندن این کتاب را خیلی زیاد پیشنهاد میکنم. از آن دسته کتابهایی است که رویکرد و دیدگاه متفاوتی را به شما معرفی میکند که چالشهای جدید را درون شما شکل خواهد داد.