داستان مروارید که با یک عقرب گزیدگی آغاز میشود، بیانگر وقایع هولناکی است. وقایعی که رنگ و بویی از جنس طمع، گرفتن حق و فراموش کردن اصولی که حتی خود کاراکترهای داستان نیز بر آن پافشاری دارند.
همانطور که از اسم داستان مشخص است، ما باید توجهمان را به مروارید داستان بیشتر جلب کنیم. مرواریدی که از روی فقر و با هدف نجات جان فرزندی که عقرب او را نیش زده است، پیدا میشود.
داستان که یک روایت خطی دارد، بسیار پرتنش و پر حادثه نیز است. هر حادثهای که رخ میدهد، به نوعی عامل شکلگیری حادثه بعدی میشود و این یعنی علت و معلول در کنار هم، یک روند بالا و پایین جذابی را به خط داستان میدهند. خواننده تقریبا به صورت میانگین در هر دو تا سه صفحه با یک حادثه روبهرو است که همین موضوع عامل جذابیت داستان میشود.
مطالعه این رمان را که به نوعی سوالات مهمی را برای ما مطرح میکند، پیشنهاد میکنم. در کنار این سوالات که همگی حول محور زندگی میچرخد، شخصا پس از مطالعه این رمان ذهنم درگیر این موضوع شد که “فاصله فرهنگی، فکری و اجتماعی ما در زمانی که زندگی میکنیم قطعا روی خواست ما برای رفاه داشتن و ساختن یک زندگی در رفاه، اثرگذار است. اینکه اصلا تعریف ما از رفاه چیست و تا چقدر میتوانیم جلو برویم را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. اینکه آیا شرایطی که ناگهانی برای یک فرد ایجاد میشود، بستر فهم و درک اجتماعی خوبی دارد یا خیر، عامل اصلی رشد فردی، خانوادگی و حتی اجتماعی نیز خواهد بود.”