به نظرتون روش صحیح دعوت دیگران به مطالعه چیه؟ اصلا این موضوع رو باید طبق یک روش، قاعده و اصول خاصی دنبال کنیم؟ اگر بخوام سوالم رو یه ذره دقیقتر مطرح کنم، به نظر شما در شرایطی که سرانه مطالعه کتاب بحث اصلی هست، بهترین روش تبلیغ کتاب و کتابخوانی چیه؟ و در آخر اینکه: شما روش خاصی دارید برای انجام این کار؟
خوب راستش اول این قسمت رو میخواستم در مورد یک سه گانه عاشقانه صحبت کنم که برخوردم به یک ویدئویی که تلاش میکرد به نوعی کتابهای فاخر رو از غیر فاخر جدا کنه. دیدن اون ویدئو منجر به این شد که من مسیر اصلی این قسمت رو تغییر بدم.
برای همین منظور ترجیه میدم اول یک معرفی از سه گانه عاشقانه من پیش از تو، پس از تو و هنوز هم من از جوجو مویز انجام بدم که اول از همه بدونیم حال و هوای این کتاب و کلا فضای کاری نویسنده چیه، بعد بپردازم به پاسخ این سوالهایی که ابتدای این قسمت مطرح کردم.
کلا اینم بگم که همه اطرافیان من بعد از خوندن این کتابها به دو دسته تقسیم شده بودن. دسته اول: معترض به چرایی دادن مجوز به این تیپ کتابها… دسته دوم: کسایی که دوست داشتن این کتابها رو و به دیگران هم معرفی کردن.
معرفی جوجو مویز
جوجو مویز که به همراه شوهر و سه فرزندش در مزرعهای واقع در شمال شرق لندن زندگی میکنه و اسم اصلیش پائولین سارا مویس هست، متولد ۴ اوت سال ۱۹۶۹ در لندن هست. ایشون حدود ۱۲ سال به عنوان روزنامهنگار و خبرنگار فعالیت میکرد اما از سال ۲۰۰۲ با انتشار اولین رمان خودش با عنوان سرپناه بارانی، وارد دنیای داستان نویسی شد و تا امروز تقریبا سالی یک رمان منتشر کرده. از اونجایی که داستان کتابهای این نویسنده عاشقانه هست، طرفداران رمانهای عاشقانه نام جوجو مویز را خوب میشناسند و با توجه به شهرتی هم که پس از چاپ دو کتاب من پیش از تو و آخرین نامه معشوق پیدا کرده، به نوعی میشه گفت اسمش در این زمینه به یه برند تبدیل شده و عده ای با دیدن اسمش به عنوان نویسنده، خیلی راحت اون کتاب رو میخرن.
گفتم شهرت. رمان من پیش از تو در بیش از ۲۸ کشور دنیا ترجمه شده است و بر اساس آن فیلمی هم در سال ۲۰۱۶ ساخته شده که این فیلم طبق آمار و ارقام فروش خوبی هم داشته.
ایشون در سال ۱۹۹۲ زمانی که روزنامه نگاری میکرده، بورس مالی از طرف روزنامه ایندیپندنت برای شرکت در دوره کارشناسی ارشد روزنامه نگاری در دانشگاه لندن میگیره. حدود ۱۰ سال هم در هنگ کنگ برای روزنامه ساندی مورنینگ پست مینوشت.
یه نکته بگم؛ ایشون جزو معدود نویسندگانی است که دو بار برندهی جایزه بهترین رماننویس رمانتیک سال شده است. اولین بار در سال ۲۰۰۴ برای کتاب« میوهی خارجی» و دومین بار هم در سال ۲۰۱۱ برای کتاب «آخرین نامهی معشوق» این جایزه را توانست از آن خود کند. البته افتخاراتش تنها به این جوایز محدود نیست او قبلتر هم برای کتاب «من پیش از تو» نامزد دریافت جایزهی کتاب گلکسی انگلستان شده بود.
برخی از آثار جوجو مویز
سرپناه بارانی (۲۰۰۲)
میوه خارجی (۲۰۰۳)
آخرین نامه ی معشوق (۲۰۱۰)
من پیش از تو (۲۰۱۲)
ماه عسل در پاریس (۲۰۱۲)
دختری که رهایش کردی (۲۰۱۲)
یک بعلاوه یک (۲۰۱۴)
پس از تو (۲۰۱۵)
هنوز هم من (۲۰۱۹): اما کتاب «هنوز من» پرفروشترین کتاب تک-جلدی سال ۲۰۱۹ تاکنون شد. آخرین رکورد فروش در یک هفته مربوط به کتاب «منشاء» اثر دن براون بود که در جولای ۲۰۱۸ فروش بالایی داشت.
بخشنده ستارگان (۲۰۲۰): خود مویز درباره رمان جدیدش گفت: «صادقانه بگویم که تاکنون نوشتن هیچ کتابی را تا این اندازه دوست نداشتهام. موضوع کتاب منبع الهام خود من است و امیدوارم که مخاطبانم هم از خواندنش به اندازه من لذت ببرند.
از بین همه این کتابها که اسم بردم، کتابهای آخرین نامهی عاشقت، من پیش از تو و دختری که رهایش کردی در مقایسه با دیگر رمانهای او، از محبوبیت بیشتری برخوردار هستند.
اما واقعا راز این پر فروش بودن در چیست؟
در مصاحبهای در مورد نظرش پیرامون فروش بالای من پیش از تو گفته بود: فکر میکنم احتمالا من را دلگرمتر کرد. چون بعد از انتشار هفت کتابی که خیلی خوب فروش نکردند، کمکم این سوال را میپرسی که آیا کتابهایت، همان داستانهایی است که مردم میخواهند بخوانند و بعد اینکه «من پیش از تو» آنقدر موفق بود که خوانندهها سراغ کارهای قبلی من رفتند و افزایش فروش این آثار مثل این بود که بیگناهی من ثابت شود.
چیزی که یاد گرفتم این است که باید داستانی را بنویسی که در ذهنت جای گرفته است. ببنید این خیلی نکته مهمی هست برای نویسنده ها، اینو در خیلی از مصاحبه هاش دیدم، حتی ارتباط برقرار حس و حال خودش با کاراکترهاش براش مهمه. در ادامه میگه: نمیتوانی داستانی بدبینانه بنویسی. نمیتوانی داستانی بنویسی که فکر میکنی برای بازار است. سال ۲۰۰۸ یا ۲۰۰۹ خبری درباره ورزشکار قهرمان جوانی در انگلستان شنیدم که پس از سانحهای فلج شده بود، این میشه ایده اصلی من پیش از تو …
من بازش نمیکنم چون خیلی کامل توضیح داده در مصاحبه، چون خیلی درگیرش بوده و مدت ها زیر نظر داشته حتی روی ویلچر نشستنش رو، چون واقعا معتقد هست که من اگر بخوام یک کاراکتر خوب بسازم باید با تمام درد ها و رنج ها و مشکلاتش ارتباط برقرار کنم.
اینم بگم که فکر میکنم جوجو مویز به خوبی میداند که چطور یک کتاب پرفروش بنویسد. حتی میتوانم بگویم او در این زمینه استاد است. شاید مخاطبان بسیار کمی پیدا شوند که بتوانند ویل را درک کنند و با او همزادپنداری کنن. اما در مقابل حجم گستردهای از مخاطبان وجود دارند که شبیه لو هستند. کسی که شرافتمندانه به دنبال کار است تا لقمهای نان به دست آورد. حتی کاری که دوست نداره رو میپذیره و با مسئولیت پذیری بالا انجامش میده و حتی مسیر زندگیش هم در این مسیر تغییر میکنه.
سوال مهمی که میشه پرسید اینه: چرا کتابهای جوجو مویز پرفروش و محبوب هستن؟ خوب اول اینکه پرفروش بودن کتابهاش فقط در ایران نیست. جوجو مویز در دنیا جزو نویسنده های پرفروش محسوب میشه. یکی از دلایلی که به درستی عامل پرفروشی کتبش بیان شده اینه که شخصیتهای داستانش رو جوری انتخاب میکنه که اگر خود ما نباشیم افراد دور و برمان هستند. آدم هایی که سفید یا سیاه نیستن. مثل همه ما بالا و پایین دارن و ما میتونیم به راحتی خودمون رو جای اونها بذاریم. همذات پنداری کنیم گاهی حتی. به زبان ساده تر، به واقعیت نزدیک هستن. این خودش یک رمز موفقیت محسوب میشه، اینکه شما چیزی رو به گونه ای خلق میکنی که من باهاش احساس غریبی نکنم.
اما رمان پس از تو که چند سال بعد از من پیش از تو نوشته شد به اندازه رمان من پیش از تو مورد استقبال قرار نگرفت و داستان آن بسیار متفاوت تر از آن چیزی بود که انتظار می رفت و جالبه بدونید که مویز در دههی چهارم زندگیاش مدتی را دچار افسردگی شد، ایده اصلی این کتاب از همین جا اومد. ببنید نکته ای که اشاره کردم، سعی میکنه در واقعیتها، موقعیت رو خلق کنه.
خوب در اغلب داستان های جوجو مویز شخصیت اول زنانی هستند که روحی آسیب پذیر دارند و با مشکلاتی مواجه هستند. اما انچه نجات بخش زندگی این زنان است عشق و امیدی است که با وجود فرد دیگری به اوج خود میرسد. اگر بخوام ساده بگم، مویز قصه گوی خوبی است، واقعا یک نویسنده باید قصه گوی خوبی باشه و یکی از دلایل دیگر پر فروش بودنش همین هست.
مویز در ایران هم با انتشار دو کتاب من پیش از تو و پس از تو از انتشارات آموت بود که معروف شد. الان هم که اخیرا دیدم چاپ ۷۳م من پیش از تو هم منتشر شده. معروفترین ترجمه این کتب هم متعلق به خانم مریم مفتاحی هست که خوب انصافا ترجمه روون و خوبی رو ارائه داده.
من پیش از تو
ماجرای این کتاب با حادثهای که در سال ۲۰۰۷ بر اثر یک تصادف برای ویل ترینر رخ داده و منجر به فلج شدن دستها و پاهاش شده شروع میشود. ویل ترینر پسری از طبقه بالای جامعه است. خوب ویل در داستان ورزشکار، خیلی اهل سفر و ماجراجویی هست و البته عاشق هم هست. یه جوری از آن دسته از آدمهاست که تا به حال کمبودی در زندگی نداشته و هرچه را که میخواسته به دست آورده است.
اما در طرف دیگهی داستان لوییزا کلارک ۲۶ ساله که از خانواده ایی نسبتا فقیر هست قرار داره. در ابتدای داستان در کافه ای مشغول به کاره اما بنا به اتفاقاتی کارش را از دست میده و با توجه به شرایط خانوادگی که داره نمیتواند بیکار بماند. بعد از کلی جستجو مجبور به پذیرفتن کاری میشه که دوستش نداره. بله این کار پرستاری ویل ترینر ۳۵ ساله هست.
توضیحاتی که دادم فرع داستان بود، اصل داستان جزئیات درگیریها و وقت گذرانیهای کلارک با ویل هست. درگیریهایی که با یک تصمیم کلیدی تحت شعاع قرار میگیره.
پس از تو
خوب در این کتاب شما با یک لوییزای متفاوت روبه رو هستید. یه سری اتفاقات رو هنوز نتونسته هضم کنه و زندگیش رو تحت تاثیر قرار داده.
لوییزا با پولی که داره در لندن یک خونه میخره و سعی میکنه زندگی خودش رو از نو شروع کنه. همینطور که گفتم لو یکسری گفتگوهای ذهنی و درونی با خودش داره و حتی زمانیکه در یک کافه در فرودگاه مشغول کار هست. برای برطرف کردن این مشکلات به گروه درمانی روی میاره که خوب با فردی به نام سم آشنا میشه. فردی که کمی زندگیش شبیه لوییزا هست و شاید تنها کسی باشه که توو اون جمع میتونه درک بکنه لوییزا رو.
این آشنایی یه جوری گره داستانی ما در جلد بعدی هم میشه.
هنوز هم من
لوییزا کلارک بعد از اتفاقاتی که در انتهای کتاب پس از تو براش رخ میده و موقعیتی که براش پیش میاد، تصمیم میگیره به آمریکا مسافرت کنه، و مطمئن هست که علاوه بر لذت بردن از این ماجراجویی جدیدی که براش پیش اومده، رابطهاش با سم را نیز در چندهزار مایل آن طرفتر، زنده نگه دارد. خوب لوییزا وارد یک خانواده میلیونری شده و قرار هست برای لئونارد گاپنیک و همسر دومش که اختلاف سنی زیادی با گاپنیک داره، مشغول به کار می شود.
افت و خیز و مشکلاتی که لوویزا در این شهر بزرگ و غریب باهاش روبه رو میشه از اصلیترین جذابیتهای داستان محسوب میشه. اما جذابیت اصلی در این کتاب این هست که لوییزا داره تلاشش رو میکنه تا به نم نم به اون چیزی که ویل مدام در من پیش از تو بهش میگفت، نزدیک میشه.
بررسی عمیقتر داستان
در نگاه کلی “من پیش از تو” یک قالب تکراری و پیش پا افتاده داره؛ شما با یک داستان سیندرلایی رو به رو هستید، پسر پولدار و دختر فقیر که درگیر یکسری احساساتی میشن. هیچ اتفاق و پیچیدگی و روش بیان معماگونه ای نداره و شما یک داستان روان و سلیس رو روبه روی خودتون دارید.
وقتی وارد کتاب هنوز هم من میشید، داستان کمی متفاوتتر میشه. در این کتاب شما پر از غم، خنده، شادی، فداکاری و وفاداری و اتفاقا بیوفایی میبینید. و اینهاست که بالا و پایین داستان رو میسازی و شمارو مدام دنبال خودش میکشه که خوب الان قدم بعدی چه اتفاقی میوفته. معمولا این موضوع برسر آن است “تا خودت را دوست نداشته باشی نمیتوانی به دیگران هم عشق و محبت بورزی.” جوجو مویز خالق رمانهای رمانتیک محبوب و پرفروش در کتاب هنوز هم من داستان عاشقانه اما متفاوتی برای مخاطبان خود دارد که تنها موضوع آن عشق نیست، داستانی که صرفا موضوعش عشق نیست.
بعد از چاپ این کتابها بحثهای زیادی پیرامون این رمان که به چاپهای بالا رسیده است وجود دارد. بحثهایی که عمده آن درباره خوب و یا زرد بودن این کتاب است. طرفداران این نویسنده، من پیش از تو را یک عاشقانه خوب میدانند که احساسات را به شدت درگیر میکند و درنهایت باعث غافلگیری شما میشود. و در مقابل افرادی هم هستند که این کتاب را یک رمان کم عمق با محتوایی زرد میدانند. مخالفان داستان این رمان به شدت کلیشهای میدانند.
به صورت کلی این موضوع رو مطرح کنم که ما در حوزه کتابخوانی دو دسته بندی کلان داریم:
۱.کتب عامه پسند
۲.کتب فاخر ادبیات
هرکسی به اندازه تجربیاتی داشته، به اندازه دانش و معلوماتی که داره و به اندازه نیازهای فهمیدنی که داره، یک کتاب رو انتخاب میکنه و شروع میکنه به خوندن. اینو در ادامه بیشتر بازش میکنم.
خوب برگردیم به موضوعمون، اما نمیشه و نباید بگیم ادبیات عامه پسند ارزش کمتری دارد خصوصا که از محبوبیت بیشتری برخوردار است. به صورت کلی کتاب های حوزه عامه پسند اغلب به ژانر رمانس نزدیک هستند و کاراکترهای داستان شخصیت هایی واضح و غیر مبهم دارند و داستان از پیچیدگی خاصی برخوردار نیست و یک خط و مسیر ساده رو طی میکنه تا به انتها برسه.
در مقابل ادبیات فاخر می تواند کتابهایی با محتوایی انتزاعی باشد که خوانندگان را با سوالات بنیادی و فلسفی درگیر میکند و آن ها را به تفکر عمیق وا میدارد.کاراکترهای چنین داستانهایی چند وجهی و مبهم هستند، زبان روایی داستان پیچیده و مملو از نماد و نشانه های ناشناخته است و خواندن آن به مراتب دشوارتر و نیازمند توجه و صرف وقت است.
اینا رو گفتم که بگم اگر میخوایم مقایسه کنیم باید به یه نکته دقت داشت. هرچیزی رو باید در دستهبندیهای یکسان و با پارامترهای برابر مقایسه کرد. فکر میکنم الان دیگه خیلی واضح شد که من چرا در این قسمت سه کتاب از جوجو مویز و زندگیشون رو به این ریزی بررسی کردم. چون شما قطعا نمیتوان به سادگی از استقبال و تشویق نویسندگان و منتقدان حوزه ادبی در مورد این اثر جوجو مویز چشم پوشی کنیم.
طرح موضوع
از اون اول تا قبل این بخش، اینهمه در مورد جوجو مویز گفتم، در مورد شکستهایی که در هفت رمانش خورد و بعد شروع شد روند شهرتش در جهان که بگم خیلی ناجوانمردانس که ما یه نویسنده ای که قلمش رو نمی پسندیم بیایم به راحتی بهش توهین کنیم؟ خوب نقدش کن. بذار اگر کسی دنبال کتاب گشت با نقد تو هم روبه رو بشه. چند وقت پیش در مورد کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان که همه ازش تعریف میکنن، در سایت کافه بوک یه نقد منفی خوندم، باهاش مخالف بودم ولی خیلی خوب گفته بود. نقد بود. تخریب و توهین نبود. نقد میتونه غلط باشه. من به عنوان خواننده تصمیم گیرنده هستم که نقدی که خوندم غلط بوده یا درست …
قبل از ورود به روش تشویق دیگران به مطالعه که گفتم، لازمه چندتا نکته رو بگم، خوب توو قسمت نقد کتاب گفتم اگر میخوایم یه کتابی رو نقد کنیم بریم در همون دسته بندی خودش نقدش کنیم. اگر میخوایم بهش برچسب خوب یا بد بزنیم، توو دستهبندیهای مربوط به خودش اینکارو بکنیم. یعنی مثلا بین همه کتب زرد، بین همه کتب کلیشهای، بین همه رمانتیک ها. لذا مقایسه جوجو مویز با داستایوفسکی و کافکا خیلی آورده ای برای ما نداره و گمراه کننده هم هست. حتی گمراه کننده هم هست و منجر به کاهش مطالعه میشه، چون ما واقعا داریم یک نفر رو سرکوب می کنیم و به صورت غیر مستقیم داریم مورد تمسخر قرار میدیمش.
خوب بریم سر روش پیشنهادی من برای تشویق دیگران به مطالعه کتاب. یه سری از قدم ها مربوط به خود ما میشه که داریم در این مسیر قدم میذاریم، یه سریشم مربوط به فرد روبه رو میشه.
گام اول: اینکه اعتقاد داشته باشیم کتاب نخوندن فعلی نیست که منجر به تمسخر کسی یا نادیده گرفتنش یا نگاه منفی بهش بشه…
گام دوم: هدف سمت و سو دادن به مطالعه دیگران نیست. هدف تشویق به مطالعه هست فقط. فقط اینکه شروع کنه و مدام درگیر خوندن باشه. عادت بشه براش، یه جوری به چشم یه تفریح بهش نگاه کنه.
گام سوم: کتابایی که از نظر ما خوبه، به نفر مقابل تحمیل نشه. چون میره هزینه میکنه میخره میخونه تا یکمیشو و بعد میذاره کنار. الان دن کیشوت دوجلدی هست شده ۲۲۰ هزار تومن. بگیم یکی بره بگیره، خوشش نیاد، دیگه میره سمت کتاب؟
گام چهارم: روش صحبت کردن ما در مورد کتاب ها جوری نباشه که ایجاد سرخوردگی کنه، برعکس ایجاد هیجان کنه. جوری که طرف احساس کنه انگار یه چیزی رو از دست داده وقتی اونو نخونده جای اینکه حس کنه، داره تحقیر میشه.
گام پنجم: یه گفتگو بکنیم، سلیقه نفر مقابل رو پیدا کنیم. اصلا هم ایرادی نداره، اسپویل کنید چند تا کتاب رو. ارزش داره. بعد که کشف کردید، یه کتاب شاخص در اون حوزه بهش معرفی کنید. حالا شاخص چیه. از نظر من شاخص اینه که بیشترین میزان مطالعه و فروش رو داشته. اصلا مهم نیست فاخر باشه، زرد باشه، عامه پسند باشه یا هرچی. اثر این موضوع کجا دیده میشه: بعد از اینکه تموم شد چون تعداد آدمای زیادی اون کتاب رو خوندن، اون فرد زبان و حرف مشترک در جمع ها پیدا میکنه با آدما و این خودش ایجاد اعتماد به نفس میکنه. تشویق میشه ناخداگاه به افزایش میزان مطالعه.
گام ششم: هیچ جایی نوشته نشده که زرد خوانی یعنی بد …
گام هفتم: ایمان داشته باشید، آدمها به مرور زمان سلیقه مطالعشون عوض میشه. شما همینجور خاستگاه و دلایل مطالعت عوض میشه. مدام نیازت تغییر میکنه. و این اتفاق با هر ورقی از هر کتابی که میزنید حادث میشه. شما حریص اطلاعات جدید میشید. اطلاعاتتون رو لابه لای کلمات در بین کتب جستجو میکنید. فقط باید حوصله داشت. بذاریم روند عادت به مطالعه اول شکل بگیره.
یه روز یه دوستی بهم گفت: به نظرت ملت عشق کتاب بدرد بخوری هست؟ گفتم بستگی داره از چه زاویهای نگاه میکنی؟ بحث شکل گرفت و آخرش به این نتیجه رسیدیم: اگر شما در مورد مولانا و شمس مطالعه داشته باشی و آگاه باشی نسبت به موضوع، نه کتاب خوبی نیست. اما اگر آگاهی کاملی نداشته باشی، به طرز عجیبی این کتاب میتونه به شما سرنخ بده.
دقیقا منظورم همین جا بود از اون گام هفتم. تصور کنید شما یه آدمی هستی که رمان عاشقانه میخونی. ملت عشق عاشقانس. اگر بعد از این کتاب به موضوعاتی نظیر شناخت بهتر شمس و مولانا علاقهمند بشی، آیا بازم میری رمان عاشقانه میگیری؟ قطعا خیر. میری سمت مولانا و شمس. و اینجاست که تغییر رخ میده.
بریم سر جمع بندی: اول اینکه کیف کردن از زمان حال خودتون مهمه، دوم به خودتون اجازه بدید روند بلوغ مطالعاتی به صورت پله پله در شما شکل بگیره.
اون افرادی هم که احساس میکنن مسئولیتشون تشویق دیگران به کتاب و کتابخون هست، به اون شکل گرفتن احترام بذارن.
جمله آخر رو هم بگم، در شرایطی که دغدغه اصلی ما عادت به مطالعه و افزایش سرانه مطالعه هست، ما فقط موظفیم اگر میتونیم وتواناییش رو در خودمون میبینیم، نقد کنیم، با اعتماد به نفس منتشر کنیم و بذاریم دیگران بخونن و انتخاب کنن و اعتماد بکنیم به سلیقه دیگران و ایمان داشته باشیم این سلیقه به مرور زمان و با مطالعه بیشتر روند تکاملی و بهتر شدن و حرکت به سمت ادبیات فاخر رو طی میکنه.
تا قسمت بعدی خدانگهدار …
قسمت سوم پادکست رادیوطوری را از راه های زیر میتوانید گوش دهید: