این روزها در حال نوشتن یک نمایشنامه کمدی هستم. نمایشنامه ای که از حدود ۲۰ تیر ۱۴۰۰ شروعش کردم. “حرف اول اسمت…” از یک قول و علاقه شخصی در اهدافم قرار داده شد. حوالی ۹ مهر ۱۳۹۶ بود که در اینستاگرام به یکی از کمدین های تئاتر پیام دادم. از او راهنمایی خواستم. در ابتدا یک ایده برای ساخت یک نمایش را با او مطرح کردم. باورم نمیشد که با چه حوصله و صبری پاسخ پیام من را داد و در نهایت با یک تشویق به تمرین و تلاش به نوشتن اصولی و یادآوری اینکه کار مهمی دارد و نمیتواند بیشتر وقت بگذارد، مانع ایجاد دلخوری یا حتی ناراحتی سطحی من از بی پاسخ ماندن پیام هایم شد.

آن روز که نه، ولی چندی بعد تصمیم گرفتم داستان نویسی را به صورت حرفه ای یاد بگیریم که البته همه آنچه موجب رفتن من داخل این مسیر شد در صفحه #محمدرضاطهرانی نوشته ام.

بعد از تمام شدن همه آموزش هایی که با آنها می توانستم کار را شروع کنم، هدف گذاری های زیادی کردم. البته میدانید که آموزش هیچگاه نباید متوقف شود. از یکجایی به بعد شما متوجه این موضوع میشوید که میتوانید با آنچه آموخته اید، کاری یا هدفی را دنبال کنید؛ منظور من همانجا بود.

مدت ها طول کشید تا به اهداف مشخصی که باب میلم باشد برسم. اما وقتی رسیدم به بهانه دیدن یک لبخند، نوشتن نمایشنامه کمدی را در دستور کارم قرار دادم. یعنی با یک تیر دو نشان زدن…

اما این نمایشنامه را صرفا برای یک نفر نوشتم که اگر نخواهد، به هیچکس دیگر، پیشنهادش نخواهم داد. اگر روزی این نمایشنامه مورد تایید او بود، نامش را نیز بیان خواهم کرد.

اما این پست را نوشتم تا بار دیگر تاکید کنم، در مسیری که دوستش دارید، قدم بگذارید. به طرز باور نکردنی حالتان خوب میشود. چرا؟ شما در مسیری هستید که متوجه گذر زمان نمیشوید. از همه مهمتر، هیچ چیزی ذهن شما را به خود مشغول نمیکند، چرا که چیز مهمتری برای فکر کردن و زمان صرف کردن، پیدا کرده اید.