نویسنده برنده جایزه نوبل جان اشتاین بک در سن پنجاه سالگی رمان شرق بهشت را نوشت. کتاب مسائل فلسفی و آنچه بشر همواره با آن درگیر است و خواهد بود _داستان تمام نشدنی نبرد خیر و شر_ را در رمانی گیرا و بسیار پرکشش روایت کردهاست. کتاب روایتی نمادین از داستان آدم و حواست. شرق بهشت زندگی نامه دو نسل از خانوادهای است که به آمریکا مهاجرت کردهاند. اشتاین بک به قدری زیبا و هنرمندانه صحنهها را توصیف میکند که گویی دست ما را گرفته و با خود به دره سالیناس اوایل قرن بیست بردهاست.
“…از هر سوی دره تند آبهایی از فراز گلوگاهها فرو میریختند تا به رود اصلی بپیوندند. در زمستانهای پر باران، تند آبها حجم بیشتری پیدا میکردند، در نتیجه طغیان میکرد و خشمگین و خروشان بسترش را ترک میکرد تا همهچیز را سر راهش نابود کند. زمینهای کشاورزی دو طرفش را با خود میبرد، خانهها و انبارها را از جا میکند و شخم میزد، گاوها، خوکها و گوسفندها را به دام میانداخت، در امواج گلآلودش غرق میکرد و آنها را به طرف دریا میغلتاند. سپس با پایان گرفتن بهار رود به بسترش بر میگشت و زمینهای پوشیده از ماسه در دو سویش پدیدار میشدند. و در تابستان رو به خشکی میرفت… سالیناس جز رودخانهای فصلی و بولهوس چیزی نبود، گاهی خطرناک و گاه کمرو و بیحال. ولی ما فقط همین رودخانه را داشتیم و به آن افتخار میکردیم. آدم میتواند به هرچیزی اگر تنها چیزی است که دارد افتخار کند. هرقدر تهیدستتر باشد بیشتر لازم میشود به آنچه دارد ببالد.”
کتابی عمیق و هوشمندانه که در عین حال خواندن آن بسیار لذت بخش است و شخصیتها و روابط به زیبایی پرداخته شدهاند. با وجود حجم زیاد، کتاب آنقدر کشش دارد که به سختی میتوانید آن را زمین بگذارید و بعد از پایان کتاب داستان همچنان در ذهن شما به روشنی باقی میماند. شرق بهشت از آن دست کتابهایی است که دوباره آن را خواهید خواند تا طعم شیرینی که از خواندن آن چشیدهاید یک بار دیگر مزه مزه کنید. ماجراهای ساده و معمولی زندگی با قلم مسحور کننده اشتاین بک جذاب و شگفت مینمایند. اشتاین بک هنرمندانه قوه خیال و احساس ما را در هنگام مطالعه درگیر میکند.
اشتاین بک در هنگام شروع کتاب آن را به عنوان هدیهای برای فرزندانش خواند و گفت قصد دارد به فرزندانش بگوید: “یکی از بزرگترین، شاید هم بزرگترین داستان بشریت داستان خیر و شر، ضعف و قوت، عشق و نفرت، زیبایی و ضعف است.” و اینکه سعی دارد نشان دهد “این دوگانگی جدایی ناپذیر است و یکی بدون دیگری نمیتواند وجود داشته باشد، و خارج از این چنین دسته بندیهایی است که خلاقیت رشد میکند.”