داستان از غفلت ساده یک مرزعه‌دار شروع می‌شود. مزرعه‌دار شب هنگام در حالی که مست است در مرغدانی را قفل می‌کند، ولی فراموش می‌کند سوراخ بالای آن را هم ببندد. حیوانات از قبل قرار داشتند که در این شب دور هم جمع شوند و ماجرای خواب عجیب خوک پیری که بین همه حیوانات محترم است را بشنوند. اما زمانی که همه حیوانات جمع می‌شوند خوک تصمیم می‌گیرد سخرانی انقلابی و آگاهی دهنده‌ای برای حیوانات سردهد:

“رفقا، به راستی ماهیت زندگی چیست؟ بیایید کمی به آن فکر کنیم. جز این است که عمر کوتاهمان پر از نکبت و مشقت و بدبختی است؟…

بشر یگانه دشمن واقعی ماست. بشر را از صحنه دور سازید، ریشه ‫گرسنگی و بیگاری برای ابد خشک می‌شود. ‫بشر یگانه مخلوقی است که مصرف می‌کند و تولید ندارد. نه شیر می‌دهد، نه تخم می‌کند، ضعیف‌تر از آن است که گاوآهن بکشد و سرعتش در دویدن به حدی نیست که ‫خرگوش بگیرد. معذلک ارباب مطلق حیوان است. اوست که آن‌ها را به کار می‌گمارد، و از ‫دسترنج حاصله فقط آنقدر به آنها می‌دهد که نمیرند، و بقیه را تصاحب می‌کند.”

حیوانات تصمیم می‌گیرند با هم متحد شوند،آن‌ها با رویای دستیابی به آزادی و برابری با رهبری خوک‌ها انقلاب می‌کنند، جونز صاحب مزرعه را بیرون می‌کنند و خود زمام امور مزرعه را به دست می‌گیرند. قوانینی برای تشکیل جامعه‌ای برابر و آزاد شامل هفت فرمان وضع می‌کنند:

۱. هر چه دوپاست دشمن است. ۲. هر چه چهارپاست یا بال دارد، دوست است. ۳.هیچ حیوانی لباس نمی‌پوشد. ۴.هیچ حیوانی بر تخت نمی‌خوابد. ۵.هیچ حیوانی الکل نمی‌نوشد. ۶. هیچ حیوانی دیگری را نمی‌کشد. ۷.همه حیوانات برابرند.

اما دیری نمی‌پاید که انقلاب از مسیر خود خارج می‌شود، و خوک‌ها نیز همان رویه صاحب مزرعه را در پیش می‌گیرند و به بهره‌کشی از سایر حیوانات مشغول می‌شوند.:

“یک بار دیگر حیوانات به طرز مبهمی احساس ناراحتی کردند. ارتباط نداشتن با بشر،  ‫معامله تجاری نکردن، پول به کار نبردن مگر این‌ها جزو تصمیمات اولین جلسه فتح و ‫ظفر پس از اخراج جونز نبود؟”

خوک‌ها کم‌کم تمام قوانین را به سود خودشان تغییر می‌دهند، برای مثال “هیچ حیوانی دیگری را نمی‌کشد” به “هیچ حیوانی بی دلیل دیگری را نمی‌کشد” یا “همه حیوانات برابرند” به “همه حیوانات برابرند، بعضی برابرترند” تغییر دادند. این روند انحطاط انقلاب تا جایی ادامه پیدا می‌کند که خوک‌ها کاملا پا جای پای آدم‌هایی که عیله‌شان قیام کرده بودند می‌گذارند. کم‌کم یاد می‌گیرند که مثل آدم‌ایزاد بر روی دو پا راه بروند و در آخر تمیز دادن خوک از آدم برای حیوانات غیرممکن می‌شود:

“حیوانات خارج، از خوک به آدم و از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند ولی دیگر امکان نداشت که یکی را از دیگری تشخیص دهند.

جورج اورول در داستان خود که شهرت جهانی یافت، با زبانی بسیار ساده، روان و طنزآمیز به شکلی تمثیلی شرایط حاکم بر شوروی در آن دوران و سیر حرکت یک انقلاب به انحطاط را روایت ‌می‌کند. داستانی که در طول تاریخ همواره تکرار شده‌است و از جمله جذابیت‌های کتاب آن است که می‌توان نمونه‌های خارجی فراوانی برای آن یافت، و هر دسته از حیوانات در این کتاب نماد قشر خاصی از افراد یک جامعه هستند.