داستان درباره پسر خیالپردازی به نام آلبن است، او کم حرف و کنجکاو است و با دیدی متفاوت دنیا را میبیند و تحسین میکند. آلبن عاشق جنازه خیالی زنی به نام ژه میشود که زیر یخها گرفتار شده:
“یک قانون قدیمی دنیاست، قانونی نامکتوب، هر کسی که چیزی بیشتر دارد در همان لحظه چیزی کمتر دارد. آلبن چیزی بیشتر دارد؛ او ژه را می بیند و دنیا آن چیزی است که آلبن از دیگران کمتر دارد: جایش را در آن پیدا نمیکند!…“
ابله محله داستانی عاشقانه است که زبانی شاعرانه دارد، ولی قطعا یک داستان عادی نیست. چرا که آلبن یک فرد عادی نیست. آلبن شخصیتی عجیب و متفاوت است آنقدر که او را ابله مینامند. اما آلبن بسیار خردمندانه زندگی میکند. چرا که در عمل آنچه که همه ما در زندگی به دنبال آن هستیم را زندگی میکند. او از تک تک لحظات زندگیاش لذت میبرد و شادی میآفریند. او به سادگی عاشق است:
“دوست دارم نگاه کنم و گوش بسپارم. به صدای دوردست ناقوس کلیسا. به جادوگری که به محض لمس کردن تارهای ویلون، از ویلون بیرون می آید. من مردم را دوست دارم. همه جور مردم را دوست دارم: زنده ها، مرده ها، درختا ها، حتی گاوها. نگاه می کنم. می بینم، دوست دارم.“
آلبن توانایی دیدن و کشف زیباییهای پنهان در دنیای شگفتانگیز اطراف خود را دارد. او قلبی به پاکی کودکان دارد. زندگیاش را با هدیه دادن شادی به آدمها و عشق واقعی پر کردهاست. آلبن قوانین و محدودیتها را برنمیتابد و خود را درگیر دغدغهها و نگرانیهای زندگی مدرن نمیکند. او برای زندگی کردن و لذت بردن قوانین خودش را دارد:
“خوشبختی واقعی وعده خرید یا بستن قرارداد نیست. خوشبختی واقعی این است: یک چهره ناشناس، و اینکه گفتهها چگونه کم کم آن چهره را روشن می کنند.آشنا،صمیمی،ناب و خالص.“
کریستین بوبن نویسنده فرانسوی ابله محله فلسفه خواندهاست. در ابله محله که داستانی روان است با جملاتی ساده ما را با مسائل عمیق زندگی مواجه میکند و به فکر فرو میبرد. در این داستان عاشقانه ساده و لطیف لذت و آرامش را تجربه میکنید. دیدن دنیا از دریچه نگاه آلبن که از سادگیها معجزه میآفریند مثل رویای یک بعدازظهر بهاری دلچسب است.