“وقتی به همسرم فکر میکنم، همیشه خرد کردن جمجهی دوست داشتنیش رو تصور میکنم، خالی کردن مغزش، تلاش برای رسیدن به جواب سوالهای اساسی در یک ازدواج: به چی فکر میکنی؟ چه احساسی داری؟ ما چه بر سر هم آوردیم؟ ما چه خواهیم کرد؟”
“دختر گمشده” رمانی از گونهی معمایی و پر از تعلیق است که از نگاه منتقدان جزء زیرگونههای نوارخانگی محسوب میشود. رمان دارای دو شخصیت اصلی بهنامهای “ایمی” و “نیک” است و هر فصل آن از زبان یکی از این دو شخصیت روایت میشود. از آغاز داستان تا نقطهی پایان آن دارای تعلیقی عمیق است و همین امر از آن رمانی پرکشش و خواندنی ساخته است. علیرغمِ رازآلودگی و معمایی بودنِ داستان، کتاب داستانِ یک ازدواج را روایت میکند، ازدواجی شورانگیز و رویایی که پس از چندسال و درطی یک رکود اقتصادی به تنش، رفتارهای عجیب، دروغ و اتفاقات هولناک ختم میشود:
نیک: من دوستت داشتم، بعد تمام کاریکه کردیم این بودکه ازهم متنفر بشیم و سعی کنیم کنترل همدیگر رو بهدست بگیریم و برای همدیگر ایجاد درد کنیم.
ایمی: به این میگن ازدواج!
“دختر گمشده” را نسبت به دیگر داستانهای معمایی و جنایی، رمانی متفاوت و ساختارشکن تلقی میکنند. برخلاف بسیاری از رمانهای این ژانر، شخصیت اول و ضدقهرمان داستان ایمی دان است، شخصیتی تحسینبرانگیز اما در عینحال ترسناک و بهیادماندنی. ایمی، همسر نیک است که در پنجمین سالگرد ازدواجشان ناگهان ناپدید میشود. فصل اول با نیک آغاز میشود و زمان حال را روایت میکند اما بخشهایی از این فصل که مربوط به ایمیست، گذشته را روایت میکند زیرا ایمی گمشده است. هرچهقدر که داستان پیش میرود، با پیچیدگی و بُعدهای مختلف شخصیتهای داستان مواجه میشویم، گاهی احساس میکنیم ایمی خبیثترین زن دنیاست اما آنجا که مشخص میشود نیک به ایمی خیانت کرده است، دلمان برای او میسوزد. ایمی یکی از عجیبترین و مشکلترین شخصیتهایی است که در تاریخ ادبیات دیده میشود؛ بهدلیل حس انتقامی که در او ریشه دوانیده، لحظهای از او متنفر میشویم اما وقتی دلیل کارهایش را میفهمیم نسبت به او حس دلسوزی پیدا میکنیم.
گیلین فلین، نویسندهی کتاب، این رمان را برگرفته از ماجراهایی میداند که در زندگی شخصیاش تجربه کرده است و دربارهاش میگوید: “میخواستم احساس ورشکستگی را به تصویر بکشم. احساسی که افراد و جامعه در رکود اقتصادی تجربه کردند. شخصیتهای اصلی شغلشان را از دست میدهند و به یک شهر مرده کوچ میکنند. میخواستم همهچیز ورشکسته به نظر برسد. مثل ازدواجی که به پوچی رسیده، شهری که به پوچی رسیده و کشوری که به پوچی رسیده است”.
ترجمهی بسیار زیبا و روانِ اثر را آرش خیروی انجام داده است، ترجمهای که در آن توجه زیادی به گفتگوی میان شخصیتها شده و آن بخشها آنقدر روان و تمیز ترجمه شده است که خوانندهی فارسیزبان احساس میکند قصهای بهزبان محاوره میشنود یا به گفتگوی شخصیتهای یک فیلم گوش میدهد.
دختر گمشده در همان سال اول انتشارش به چنان موفقیتی دستیافت که کارگردانان بزرگی چون دیوید فینچر را ترغیب به ساخت فیلمی اقتباسی از این اثر کرد. فینچر که ژانر معمایی و مهیج (thriller) نقطهی مشترک بسیاری از فیلمهای اوست، پس از چند سال دوری از سینما، این اثر سینمایی را که در ژانری مشابه قرار دارد، کارگردانی کرده است.
اگر با دید فمینیستی به رمان و اثر سینماییِ آن بنگریم، درواقع زنی را میبینیم که بهظاهر بدذات اما جذاب و تحسینبرانگیز است، زنی که در تلاش است تا حق خود را از زندگیِ زناشوییاش بازپس گیرد. علیرغم این رویکردهای فمینیستی نسبت به رمان و فیلم، بسیاری از منتقدان گیلین فلین را نویسندهای “ضدزن” دانستهاند، طوریکه زویی هِلِر میگوید: “مشکل ایمی بدطینتی او و یا رفتاری که مخاطب را به فضای ضدزن سوق میدهد نیست، مشکل این است که ایمی کاراکتر نیست، بلکه کاریکاتوری است از گنجایش بدذاتی یک زن”.